بــه مــن تکيــه کــن!
مــن تمــام هستــي ام را
دامني مي کنــم تــا تــو ســرت را بــر آن بنــهي
تمــام روحــم را
آغــوش مي ســازم تا تــو در آن از هــراس بيــاســايي
تمــام نيــرويــي را کــه در دوســت داشتــن دارم
دستــي مي کنــم تــا چهــره و گيســويــت را نــوازش کنــد
تمــام بــودن خــود را
زانــويي مي کنــم تــا بــر آن بــه خــواب روي
خــود را، تمــام خــود را
بــه تــو مي سپــارم تــا هــر چــه بخــواهي از آن بيــاشــامي
از آن بــرگيــري، هــر چــه بخــواهي از آن بســازي، هــر گــونه
بخـواهي، بــاشــم
از ايــن لحظــه مــرا داشتــه بــاش
سلام دوست عزیز خوش اومدی لطفاً ثبت نام کنید
نظرات شما عزیزان:
تشکر وخسته نباشین.
علی گفته است که: “گروهی بهشت میجویند، اینان سودجویاناند و طماع، گروهی از دوزخ بیم دارند و اینان عاجزند و ترسو، و گروهی بیطمع بهشت و بیبیم دوزخاش میخواهند عشق بورزند، و اینان آزادگاناند و آزاد”. عشق چرا؟ عشق تنها کار بیچرای عالم است، چه، آفرینش بدان پایان میگیرد، نقش مقصود در کارگاه هستی اوست. او یک فعل بیبرای است. غایت همه غایات عالم “برای” نمیتواند داشت…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸